امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

احساس غرور امیرعلی

بزرگترا فک میکنن که ما نی نی ها نباید دست به هرچیزی بزنیم... یا اینکه زیاد باهاش صمیمی نشیم... ولی من دوست دارم همه چیز رو لمس کنم... بهش دست بزنم... باهاش بازی کنم... خب مراقب من باشین مامانی دیگه... حالا من لب تاپ رو دست گرفتم... مامانی هم هی میخنده.. که من چه ژستی گرفتم...از دست تو مامان خودتم شیطونی هاااااا... بعد به من میگی شیطون     ...
30 دی 1392

هدیه های امیرعلی

یادتونه که گفتم دایی مهدی جونم رفته کربلا... بالاخره از کربلا اومدن ... خیلی خوش گذشته بود به دایی مهدی... تازشم واسه من سوغاتی آوردش.... دایی مهدی ممنونم ازت... البته روزی که دایی مهدی اومد رو ما نتونستیم بریم نیشابور... آخه بابایی رو مرخصی ندادن... ناچارا نتونستیم بریم... روزی که می خواست بیاد مشهد ... رفتیم استقبالش.. دایی مهدی مثل همیشه مهربون ودوست داشتنی بود.... دایی جون میسی... مامانی هم واسه دایی مهدی یه کلاه بافت ...   یه شب رفتیم بازار 17 شهریور مشهد ... بابایی ومامانی تصمیم گرفتن واسه جیگر طلاشون... که بنده هستم... یه کاپشن بخرن... بابایی زحمت کشید واسم یه کاپشن خرید... ومامانی هم زحمت کشید واسم یه شلوار گرم...
30 دی 1392

لشگر شکست خورده امیرعلی

مامانی به این ماشینای قشنگ من میگه لشگر شکست خورده.... نمیدونین که چقده دوسشون دارممممم.... کلی باهاشون بازی میکنم... همه به صف باشین ... یالله       میخوام براتون عکس ماشینای عزیزمو بذارمممم ... طفلکی ها خراب شدن...   راستی به کسی نگین من از الاغم میترسممممممم خیلی زشت میخنده به آدمممممم   اینم آدم آهنی من....البته دوتا دارممم ...یکی رو خاله اکرم برام خریده.... یکی رو هم مامان بزرگممم .... خدایی اینا لشگر شکست خورده هستن!!!!!!!!!!!!!!!! ...
30 دی 1392

روزانه های دیماهیییییییییییییی

  این روزا بیشتر اوقات تو خونه هستیم ... اخه سرده و هوای مشهدم آلوده ستت واسه ما نی نی ها زیاد خوب نیست... منم حسابی توخونه بازی میکنم ... شیطونی میکنم... کابینت رو مرتب میکنم... تموم قاشقارو مرتب میکنم ... کلی کار میکنمممم... ماشینامو میارم به ردیف میکنم ... نوبتی راه میبرمشون....البته مثل لشکر شکست خورده میمونن... یکی چرخشو خراب کردممم ... اینا مال دوران بچگیمه... واسه همین داغونه از مبلا بالا میرم ... عملیات 123 انجام میدم... هی میپرمممم از روشون پایین ... مامانی وبابایی همش میگن مواظب باش...       مرد کارای سختم... ماشینامو به زور میبرم روی مبل بشینن ... هی تقلا میکنم.... مامانی به کارای من...
29 دی 1392

احوالپرسی با دوستان

    سلام به همه دوسجونای عزیزمممم.... یه مدتی بود که به دلایلی نشد بیاییم نت... دلمون که خیلی تنگید ودوست داشتیم بیام پیشتون ... توی این مدت امیرعلی خیلی کارا کرد ... وخیلی شیرینکاری کرد ... خب قسمت نبود دیگه ه ه ه ه ه ه امیرعلی ماشالله روز به روز بزرگتر و فهمیده تر میشه و رفتاراش تغییر میکنه ...  از خدا میخوام که به من درک بهتر امیرعلی رو بده ... عزیزم من وبابایی  هر کاری که بتونیم ... می کنیم ... حتی برای یه لبخند کوچکت عزیزم ثمره عشق قشنگ بابا و مامانی ... راستی این آهنگ رو امیر علی خیلی دوست داره واسه همین توی وبلاگش گذاشتمممم.... خودمم خیلی دوست دارم ... بیانگر عشق مادر وفرزند هستش تقدیم به همه اونایی...
28 دی 1392

برای یه مدت من ومامانی نیستیممممم

  سلام دوسجونای عزیزم .... امیرعلی هستم عزیز دل مامانی وبابایی...اومدم بگم بهتون که شاید یه مدت طولانی و یا شایدم یه مدت کوتاه ... من ومامانی نت نمیایم.... البته چند تا دلیل داره ه ه ه ه ولی قول میدیم که خیلی زود بیاییم ... آخه خیلی دوستون داریممممم یه تشکر ناب از خاله مینای عزیزم  که همیشه همراهمون بوده وخاله  زهرا مامان ایلیا وخاله رضوان ... خاله آدرینا وهمه کسانی که بهمون لطف داشتن ودارن  بزرگترین آرزوی ما سلامتی در تن و شادی قلبتون هست.... دوستدارتون ... آقا امیرعلی                       &nbs...
11 دی 1392

کریم اهل بیت

          خواب ديـدم قبرتــان آخر طـلـايي مي شود   بُغض مانده در گلو عُقده گشايي مي شود   دور قـبـر پـاكـتـان بـا دسـت عُشّاق حسـن   خشت ها بر روي هم،بر پا بنايي مي شود   گـنـبـد و گـلـدسـتـه و ايــوان زيـبـاي بــقـيـع   عـاقـبـت يــك صـبـح زيـبا رونمايي مي شود   ايــن دل پُـر درد مـن بــا يــاد اربــاب كـريــم   در مـيـان صـحـن مشغول گدايي مي شود   بــا نــواي گــرم مـدّاحـان پــاك اهـل بـــيــت   در حـريـم فاطمه نـغـمـه سرايـي مي شود   بــا سـلامي رو بـه سوي مـرقـد پا...
10 دی 1392

مشهد یه گوشه از بهشته

به آستان رفیعت ، مرا نگاهی کن منم گدای حریم شما ، نگاهی کن تو آن امام رئوفی منم فقیر توام به دست خالیم ای شه بیا نگاهی کن چه شد که من به سرای تو دعوتم امروز؟ کنار پای ضریحت شها نگاهی کن   میان پنجره فولاد تو چه غوغا بود به گوشه چشم طبیبت رضا نگاهی کن به کنج مرقد زیبای تو نشستم من به چشم زاویه بینت جدا نگاهی کن شنیده ام که میایی سه جا به بالینم بیا به جان جوادت ، مرا نگاهی کن میان صحن و سرایت دو بال دارم من منم کبوتر گنبد طلا نگاهی کن گدای کوی تو آقا عجب دلی دارد به یک غزل شد اسیرت بیا نگاهی کن هر جای مشهد رو که میری ... چشمت به ایستگاه صلواتی میفته ... حرم که میری اینقده جمعیت زیاده که جای سوزن اندا...
10 دی 1392

عشق مامان

  بهانه بودنم... بهانه زیستنم... همه وجودم تویی                 تنها دلیل بودنم   بی بهانه  تا زنده ام دوستت دارم ...
9 دی 1392

روزانه های امیرعلی

   بیشتر اوقات رو خونه هستیم ... آخه هوای مشهد خیلی سرده ومنم که اصلا شال گردن نمی بندم واسه همین زودی سرما میخورمممم.... گاهی اوقات با مامانی میریم خونه خانم کاظمی(همسایه مونه) البته چون من خیلی شیطونی میکنم مامانی زیاد نمیره.... شبکه پرشین تون رو باهم می بینیم... توپ بازی می کنیم با مامانی.... وقتی مامانی داره آشپزی میکنه من خیلی علاقمندم توی قابلمه رو ببینم که مامانی منو بغل میکنه ونشونم میده... تازه  همه ظرفای مامان رو میارم از کابیت بیرون .... مخصوصا سرویس چینی مامانو... میخوام مرتب کنم واسه مامان ... مامانی همش میگه نکن ... بذار سرجاش... مامانی واسه من یه ژاکت بافته و یه عالمه لباس دوخته.... گاهی اوقاتم ماما...
9 دی 1392